نیز نگیرد جهان شکار مرا
|
|
نیست دگر با غمانش کار مرا
|
دیدمش و دید مر مرا و بسی
|
|
خوردم خرماش و خست خار مرا
|
چون خورم اندوه او چو میبخورد
|
|
گردش این چرخ مردخوار مرا؟
|
چون نکنم بیش ازینش خوار که او
|
|
بر کند از پیش خویش خوار مرا؟
|
هر که زمن دردسر نخواهد و غم
|
|
گو به غم و دردسر مدار مرا
|
هر که پیاده به کار نیستمش
|
|
نیست به کار او همان سوار مرا
|
چند بگشت این زمانه بر سر من
|
|
گرد جهان کرد خنگسار مرا
|
یار من و غمگسار بود و، کنون
|
|
غم بفزوده است غمگسار مرا
|
مکر تو ای روزگار پیدا شد
|
|
نیز دگر مکر پیش مار مرا
|
نیز نخواهد گزید اگر بهشم
|
|
زین سپس از آستینت مار مرا
|
من نسپندم تو را به پود کنون
|
|
چون نپسندی همی تو تار مرا
|
سر تو دیگر بد، آشکار دگر
|
|
سر یکی بود و آشکار مرا
|
یار من امروز علم و طاعت بس
|
|
شاید اگر نیستی تو یار مرا
|
بار نخواهم سوی کسی که کند
|
|
منت او پست زیربار مرا
|
شاید اگر نیست بر در ملکی
|
|
جز به در کردگار بار مرا
|
چون نکنم بر کسی ستم نبود
|
|
حشمت آن محتشم به کار مرا
|
چون نپسندم ستم ستم نکنم
|
|
پند چنین داد هوشیار مرا
|
ننگرم از بن به سوی حرمت کس
|
|
کاید از این زشت کار عار مرا
|
زمزم اگر زابها چه پاکتر است
|
|
پاکتر از زمزم است ازار مرا
|
خواندن فرقان و زهد و علم و عمل
|
|
مونس جانند هر چهار مرا
|