آمد آنگاه چنانچون متکبر ملکی | تا ببیند که چه بودهست بهر کودککی | |
به خم اندر نگرید، از شب رفته سه یکی | دید اندر خم سنگین همه را گشته یکی | |
بارخ رخشان چون گرد مهی برفلکی | بر سماوات علی بر شده زیشان لهبی |
□
رزبان گفت که این لعبتکان بیگنهند | هیچ شک نیست که از نسبت خورشید و مهند | |
از سوی ناف و ز پشت دو گرانمایه شهند | عیبشان نیست اگر مادرکانشان سیهند | |
گاه آنست که از محنت و سختی برهند | جای آنست که امروز کنم من طربی |
□
مجلسی سازم با بربط و با چنگ و رباب | با ترنج و بهی و نرگس و با نقل و کباب | |
بگسارم به صبوح اندر، زین سرخ شراب | که همش گونهی گل بینم و هم بوی گلاب | |
گویم آنگاه بدان قطره یک داروی خواب | یاد باد ملکی ، ذوحسبی، ذونسبی |
□
ملک شیردل پیلتن پیلنشین | بوسعید بن ابوالقاسم بن ناصر دین | |
نه من و نیمش تیغی که بدو جوید کین | سه رش و نیم، درازی یکی قبضه ازین | |
از عباد ملک العرش نکوکارترین | خوشخویی، خوش سخنی خوشمنشی، خوشحسبی |
□
ملک حق و ملکزاده چو مسعود بود | کز سخا و کرم کلی موجود بود | |
میر کز گوهر پاکیزهی محمود بود | همچو محمود بنای کرم و جود بود | |
هر کجا عود بود، بوی خوش عود بود | ندمد بوی ز هر چوبی و از هر حطبی |
□
میر باید که چنو راد و ملکزاده بود | ایزدش فر و شکوه ملکی داده بود | |
هند بگشاده و آمل همه بگشاده بود | لشکر صعب سوی ترک فرستاده بود | |
در دل قیصر بیم و فزع افتاده بود | تا بیارند به غزنین سر او بر خشبی |
□
ملک العرش همه ملک به مسعود سپرد | کشور عالم، هر هفت برو بر بشمرد | |
جمله زنگار همه هند به شمشیر سترد | ملکت هند بد و سخت حقیر آمد و خرد |