چون به لشکرگه او آینهی پیل زنند | شاه افریقیه را جامه فرونیل زنند | |
چون رسولانش ده گام به تعجیل زنند | قیصر از تخت فرو گردد و خاقان از گاه |
□
ملکی کو ملکان را سر مایه شکند | لشکر چین و چگل را به طلایه شکند | |
گرز او مغفر چون سنگ صلایه شکند | در سرش مغز، چوخایسک که خایه شکند | |
همچو خورشید کجا لشکر سایه شکند | لشکر دشمن به زین شکند شاهنشاه |
□
پادشاهی که به رومش در صاحب خبران | پیش او صف سماطین زده زرین کمران | |
رای کردهست که شمشیر زند چون پدران | که شود سهل به شمشیر گران شغل گران | |
بامدادی که زمین بوسه دهندش پسران | چهل و اند ملک بینی با خیل و سپاه |
□
چون ملک با ملکان مجلس میکرده بود | پیش او بیست هزاران بت نوبرده بود | |
چون سپه را به سوی دشت برون برده بود | گرد لشکر صد و شش میل سراپرده بود | |
چون سواران سپه را به هم آورده بود | بیست فرسنگ زمین بیش بود لشکرگاه |
□
گر همی فرعون قوم سحره پیش آرد | رسن و رشتهی جنبیده به مار انگارد | |
بالله و بالله و بالله که غلط پندارد | مار موسی همه سحر و سحره اوبارد | |
میر موسی است که شمشیر چو ثعبان دارد | دست ابلیس و جنودش کند از ما کوتاه |
□
قوم فرعون همه را در بن دریا راند | آنگهی غرقه کندشان و نگون گرداند | |
گر بترسندی و فرعون خدا را خواند | جبرئیل آید و خاکش به دهن افشاند | |
اندر آن دریا وان آب و وحل درماند | که برون آمد از آنجا، نتواند به شناه |
□
ملکا در ملکی فر همایست ترا | تا به جایست جهان، ملک به جایست ترا | |
بستان ملک هر اقلیم که رایست ترا | که خداوند جهان راهنمایست ترا | |
این ولایت ستدن حکم خدایست ترا | نبود چون و چرا کس را با حکم اله |