در مدح سلطان مسعود غزنوی

بوستانبانا! حال و خبر بستان چیست وندرین بستان چندین طرب مستان چیست
گل سر پستان بنموده، در آن پستان چیست وین نواها به گل از بلبل پردستان چیست
در سروستان بازست، به سروستان چیست اور مزدست، خجسته سر سال و سرماه

باز در زلف بنفشه حرکات افکندند دهن زرد خجسته به عبیر آگندند
در زنخدان سمن، سیمین چاهی کندند بر سر نرگس مخمور طلی پیوندند
سرو را سبزقبایی به میان در بندند بر سر نرگس تر سازند از زر کلاه

سندس رومی در نارونان پوشاندند خرمن مینا بر بید بنان افشاندند
زندوافان بهی زند زبر برخواندند بلبلان وقت سحر زیروستا جنباندند
قمریان راه گل و نوش لبینا راندند صلصلان باغ سیاووشان با سرو ستاه

دیلمی‌وار کند هزمان دراج غوی بر سر هر پرش از مشک نگاریده ووی
ورشان نوحه کند بر سر هر راهروی بلبل از دور همی‌گوید بر من بجوی
خول طنبوره‌ی کویی زند و لاسکوی از درختی به درختی شود و گوید: آه

فاخته وقت سحرگاه کند مشغله‌ای گویی از یارک بدمهرست او را گله‌ای
کرده پنداری گرد تله‌ای هروله‌ای تا در افتاده به حلقش در مشکین تله‌ای
هر چکاوک را رسته ز بر سر کله‌ای زاغ با داغ گرفته به یکی کنج پناه

کبک چون طالب علمست و درین نیست شکی مساله خواند تا بگذرد از شب سه یکی
بسته زیر گلو از غایه تحت‌الحنکی ساخته پایکها را ز لکا موزگکی
پیرهن دارد زین طالب علمانه یکی در دو تیریز ببرده قلم و کرده سیاه

هدهدک پیک بریدست که در ابر تند چون بریدانه مرقع به تن اندر فکند
راست چون پیکان نامه به سراندر بزند نامه گه باز کند، گه به هم اندر شکند