در وصف بهار و مدح محمدبن نصر سپهسالار خراسان

بشکفت لاله‌ها چو عقیقین پیاله‌ها وانگه پیاله‌ها، همه آگنده مشک و بان

بنمود چون ز برج بره آفتاب روی گلها شکفت بر تن گلبن به جای موی
چون دید دوش گل را اندر کنار جوی آمد به بانگ فاخته و گشت جفتجوی
بلبل چو سبزه دید همه گشته مشکبوی گاهی سرود گوی شد و گاه شعرخوان

گلها کشیده‌اند به سر بر کبودها نه تارها پدید برآنها نه پودها
مرغان همی‌زنند همه روز رودها گویند زار زار همه شب سرودها
تا بامداد گردد، از شط و رودها مرغان آب بانگ برآرند وز آبدان

تا بوستان بسان بهشت ارم شود صحرا ز عکس لاله چو بیت‌الحرم شود
بانگ هزاردستان چون زیر و بم شود مردم چو حال بیند ازینسان خرم شود
افزون شود نشاط و ازو رنج کم شود بی رود و می نباشد، یک روز و یک زمان

بلبل به شاخ سرو برآرد همی صفیر ماغان به ابر نعره برآرند از آبگیر
قمری همی‌سراید اشعار چون جریر صلصل همی‌نوازد یکجای بم و زیر
چون مطربان زنند نوا تخت اردشیر گه مهرگان خردک و گاهی سپهبدان

تا بادها وزان شد بر روی آبها آن آبها گرفت شکنها و تابها
تا برگرفت ابر ز صحرا حجابها بستند باغها ز گل و می خضابها
برداشتند بر گل و سوسن شرابها از عشق نیکوان پریچهره، عاشقان

عاشق ز مهر یار بدین وقت می‌خورد چون می‌گرفت عاشق، بر باغ بگذرد
اطراف گلستان را چون نیک بنگرد پیراهن صبوری چون غنچه بردرد
از نرگس طری و بنفشه حسد برد کان هست از دو چشم و دو زلف بتش نشان

خوشا بهار تازه و بوس و کنار یار گر در کنار یار بود، خوش بود بهار