ای ترک من امروز نگویی به کجایی
|
|
تا کس نفرستیم و نخوانیم نیایی
|
آنکس که نباید بر ما زودتر آید
|
|
تو دیرتر آیی به بر ما که ببایی
|
آن روز که من شیفتهتر باشم برتو
|
|
عذری بنهی بر خود و نازی بفزایی
|
چون با دگری من بگشایم، تو ببندی
|
|
ور با دگری هیچ ببندم، بگشایی
|
گویی: به رخ کس منگر جز به رخ من
|
|
ای ترک چنین شیفتهی خویش چرایی
|
ترسی که کسی نیز دل من برباید
|
|
کس دل نرباید به ستم، چون تو ربایی
|
من در دگران زان نگرم تا به حقیقت
|
|
قدر تو بدانم که ز خوبی به چه جایی
|
هر چند بدین سعتریان درنگرم من
|
|
حقا که به چشمم ز همه خوبتر آیی
|
با تو ندهد دل که جفایی کنم از پیش
|
|
هر چند به خدمت در، تقصیر نمایی
|
ور زانکه به خدمت نکنی بهتر ازین جهد
|
|
هر چند مرایی، به حقیقت نه مرایی
|
بیخدمت و بیجهد به نزد ملک شرق
|
|
کس را نبود مرتبت و کامروایی
|
شاه ملکان پیشرو بارخدایان
|
|
ز ایزد ملکی یافته و بارخدایی
|
مسعود ملک آنکه نبودهست و نباشد
|
|
از مملکتش تا ابدالدهر جدایی
|
این مملکت خسرو تایید سمائیست
|
|
باطل نشود هرگز تایید سمائی
|
ایزد همه آفاق بدو داد و به حق داد
|
|
ناحق نبود، آنچه بود کار خدایی
|
پاکیزه دلست این ملک شرق و ملک را
|
|
پاکیزه دلی باید و پاکیزه دهایی
|
با هر که وفا کرد وفا را به سرآورد
|
|
بس شهره بود در ملکان نیک وفایی
|
گر نامه کند شاه سوی قیصر رومی،
|
|
ور پیک فرستد سوی فغفور ختایی،
|
از طاعت او حلقه کند قیصر درگوش
|
|
وز خدمت فغفور کند پشت دوتایی
|
هرگز به کجا روی نهاد این شه عادل
|
|
با حاشیهی خویش و غلامان سرایی
|