آید به سوی او ز همه خلق محمدت
|
|
چون با نشیمن آید مرغ نشیمنی
|
از جام انگبین نترابد جز انگبین
|
|
از نفس او نیاید الا لطف کنی
|
هست او شریف و همت او همچو او شریف
|
|
هست اوسنی و همت او همچو اوسنی
|
رای موافق و نیت و اعتقاد او
|
|
از روزگار توسن برداشت توسنی
|
هستند شاه را خلفای دگر جز او
|
|
لیکن به کام اوست دل شاه معتنی
|
خورشید را ستاره بسی هست بر فلک
|
|
لیکن به ماه باز دهد نور و روشنی
|
احسان شهریار به تعلیم نیک اوست
|
|
چون قوت بهار به باران بهمنی
|
ای ذونسب به اصل خود و ذوفنون به علم
|
|
کامل تو در فنون زمانه چو یک فنی
|
با عز مشک ویژه و با قدر گوهری
|
|
با جاه زرساوی و با نفع آهنی
|
نامردمی نورزی و ورزی تو مردمی
|
|
ناگفتنی نگویی و گویی تو گفتی
|
خرمن ز مرغ گرسنه خالی کجا بود
|
|
ما مرغکان گرسنه تو بار خرمنی
|
تا حرف بینقط بود و حرف با نقط
|
|
تا خط مستوی بود و خط منحنی
|
عمر و تن تو باد فزاینده و دراز
|
|
عیش خوش تو باد گوارنده و هنی
|