گر نباشد در چنین حالت مزیدی مرترا
|
|
عارضی بس باشدت بر لشکر میر متین
|
هیچ سالی نیست کز دینار، سیصد چارصد
|
|
از پی عرض حشم کمتر کنی در آستین
|
وآنگهی گویی من از شاه جهان شاکر نیم
|
|
گرنه نیک آید ازین شه، رخت رو بربند هین
|
باز شروان شو، بدانجایی که دادنت همی
|
|
گوشت خوک مردهی یکماهه و نان جوین
|
مر مرا باری بدین درگاه شاهست آرزو
|
|
نز ری و گرگان همی یاد آیدم، نز خافقین
|
شاعران را در ری و گرگان و در شروان که دید
|
|
بدرهی عدلی به پشت پیل، آورده به زین
|
آنچه این مهتر دهد روزی به کمتر شاعری
|
|
معتصم هرگز به عمر اندر نداد و مستعین
|
رو چنین شکری کن و بسیار نسپاسی مکن
|
|
تات بخشد بخت نیکو سایهی خسرو معین
|
آنکه او شاکر بود، باشد ز خیل الاکرمین
|
|
وانکه ناشاکر بود، باشد ز خیل الاخسرین
|