درشکایت از حسودان و دشمنان خود می‌فرماید

قول او بر جهل او، هم حجتست و هم دلیل فضل من بر عقل من هم شاهدست و هم یمین
حاسدا هرگز نبینی، تا تو باشی روی عقل دوزخی هرگز نبیند روی و موی حور عین
حاسدا تو شاعری و نیز من هم شاعرم چون ترا شعر ضعیفست و مرا شعر سمین
شعر تو شعرست، لیکن باطنش پرعیب و عار کرم بسیاری بود در باطن در ثمین
شعر ناگفتن به از شعری که گوئی نادرست بچه نازادن به از ششماهه بفکندن جنین
حاسدا تا من بدین درگاه سلطان آمدم برفتادت غلغل و برخاستت ویل و حنین
گر چنین باشی به هر شاعر که آید نزد شاه بس که باید بس که باید مر ترا بودن حزین
شاه را سرسبز باد و تن جوان تا هر زمان شاعران آیندش ازاقصای روم و حد چین
سال پارین با تو ما را چه جدال و جنگ خاست سال امسالین تو با ما در گرفتی جنگ و کین
باش تا سال دگر نوبت کرا خواهد بدن تا کرا می‌بایدم زد بر سر وی پوستین
من ترا از خویشتن در باب شعر و شاعری کمترین شاعر شناسم، هذه حق الیقین
میر فرمودت که رو یک شعر او را کن جواب بود سالی و نکردی، ننگ باشد بیش ازین
گر مرا فرموده بودی خسرو بنده نواز بهتر از دیوان شعرت پاسخی کردی متین
لیکن اشعار ترا آن قدر و آن قیمت نبود کش بفرمودی جواب این خسرو شاعر گزین
گر تو ای نادان ندانی، هر کسی داند که تو نیستی با من به گاه شعر گفتن همقرین
من بدانم علم و دین و علم طب و علم نحو تو ندانی دال و ذال و راء و زاء و سین و شین
من بسی دیوان شعر تازیان دارم ز بر تو ندانی خواند «الا هبی بصحنک فاصبحین»
خواست از ری خسرو ایران مرا بر سفت پیل خود ز تو هرگز نیندیشید در چندین سنین
من به فضل از تو فزونم، تو به مال از من فزون بهترست از مال فضل و بهتر از دنیاست دین
مال تو از شهریار شهریاران گرد گشت ورنه اندر ری تو سرگین چیدی از هر پارگین