از بر اهل زمین، وز بر تخت پدر
|
|
هست چو شمس الضحی هست چو بدر الظلم
|
روی ندارد گران از سپه و جز سپه
|
|
مال ندارد دریغ از حشم و جز حشم
|
دولت او غالبست، بر عدو و جز عدو
|
|
طاعت او واجبست بر خدم و جز خدم
|
عاقبت کار او در دو جهان خیر کرد
|
|
عاقبت کار او خیر بود لاجرم
|
نیست به بد رهنمون، نیست به بد مضطرب
|
|
نیست به بد بردبار، نیست به بد متهم
|
شرم خدا آفرین بر دل او غالبست
|
|
شرم نکو خصلتیست در ملک محتشم
|
بد نسگالد به خلق، بد نبود هرگزش
|
|
وانکه بدی کرد هست عاقبتش بر ندم
|
دیوست آنکس که هست عاصی در امر او
|
|
دیو در امر خدای عاصی باشد، نعم
|
ایزد هفت آسمان کردهست اندر قران
|
|
لعنت اینند جای بر تن دیو دژم
|
خسرو ما پیش دیو جم سلیمان شدهست
|
|
وان سر شمشیر او مهر سلیمان جم
|
بالله نزدیک من حاجت سوگند نیست
|
|
کز همه دیوان ملک، دود برآرد به هم
|
یا بکشدشان به پیل یا بکشدشان به تیر
|
|
یا بگذارد به تیغ، یا بگدازد به غم
|
تیغ دو دستی زند بر عدوان خدای
|
|
همچو پیمبر زدهست بر در بیتالحرم
|
نز پی ملکت زند شاه جهان تیغ کین
|
|
نز پی تخت و حشم، نز پی گنج و درم
|
بلکه ز بهر خدای وز پی خلق خدای
|
|
وز پی ربح سپاه، وز پی سود خدم
|
دانی کاین فتنه بود هم به گه بیور اسب
|
|
هم به گه بختنصر هم به گه بوالحکم
|
هم گه بهرام گور هم گه نوشیروان
|
|
هم به گه اردشیر هم به گه رستهم
|
آخر چیره نبود جز که خداوند حق
|
|
آخر بیگانه را دست نبد بر عجم
|
آخر دیری نماند استم استمگران
|
|
زانکه جهانآفرین دوست ندارد ستم
|
ایزد ما این جهان نز پی جور آفرید
|
|
نز پی ظلم و فساد، نز پی کین و نقم
|