دشت را و بیشه را و کوه را و آب را
|
|
چون گوزن و چون پلنگ و چون شترمرغ و نهنگ
|
با شدن، با آمدن، با رفتن و برگشتنش
|
|
ابرگرد و باد کند و برق سست و چرخ لنگ
|
ساق چون پولاد و زانو چون کمان و پی چو زه
|
|
سم چو الماس و دلش چون آهن و تن همچو سنگ
|
بیشبین چون کرکس و جولان کننده چون عقاب
|
|
راهوار ایدون چو کبک و راسترو همچون کلنگ
|
ای رئیس مهربان، این مهرگان فرخ گذار
|
|
فر و فرمان فریدون را تو کن فرهنگ و هنگ
|
خز بده اکنون به رزمه، می ستان اکنون به رطل
|
|
مشک ریز اکنون به خرمن، عودسوز اکنون به تنگ
|
گاه سوی روم شو، گاهی به سوی زنگ شو
|
|
روی معشوق تو رومست و سیه زلفش چو زنگ
|
تا برآید لخت لخت از کوه میغ ماغگون
|
|
آسمان آبگون از رنگ او گردد خلنگ
|
تا برآید از پس آن میغ باد تندرو
|
|
آسمان چون رنگ بزداید ز میغ گرد رنگ
|
باد عمرت بیزوال و باد عزت بیکران
|
|
باد سعدت بینحوست، باد شهدت بیشرنگ
|
بخت بیتقصیر و محنت، روز بیمکروه و غم
|
|
دهر بیتلبیس و تنبل، چرخ بینیرنگ و رنگ
|