در مدح اسپهبد

دشت را و بیشه را و کوه را و آب را چون گوزن و چون پلنگ و چون شترمرغ و نهنگ
با شدن، با آمدن، با رفتن و برگشتنش ابرگرد و باد کند و برق سست و چرخ لنگ
ساق چون پولاد و زانو چون کمان و پی چو زه سم چو الماس و دلش چون آهن و تن همچو سنگ
بیشبین چون کرکس و جولان کننده چون عقاب راهوار ایدون چو کبک و راسترو همچون کلنگ
ای رئیس مهربان، این مهرگان فرخ گذار فر و فرمان فریدون را تو کن فرهنگ و هنگ
خز بده اکنون به رزمه، می ستان اکنون به رطل مشک ریز اکنون به خرمن، عودسوز اکنون به تنگ
گاه سوی روم شو، گاهی به سوی زنگ شو روی معشوق تو رومست و سیه زلفش چو زنگ
تا برآید لخت لخت از کوه میغ ماغگون آسمان آبگون از رنگ او گردد خلنگ
تا برآید از پس آن میغ باد تندرو آسمان چون رنگ بزداید ز میغ گرد رنگ
باد عمرت بی‌زوال و باد عزت بی‌کران باد سعدت بی‌نحوست، باد شهدت بی‌شرنگ
بخت بی‌تقصیر و محنت، روز بی‌مکروه و غم دهر بی‌تلبیس و تنبل، چرخ بی‌نیرنگ و رنگ