در وصف بهار و مدح شهریار

گوش و پهلو و میان و کتف و جبهه و ساق تیز و فربی و نزار و قوی و پهن و دراز
برق جه، باد گذر، یوز دو و کوه قرار شیر دل، پیل قدم، گورتک، آهو پرواز
بجهد، گر به جهانی، ز سر کوه بلند بدود، گر بدوانی ز بر تار طراز
که کن و بارکش و کارکن و راهنورد صفدر و تیزرو و تازه رخ و شیرآواز
به چنین اسب نشین و به چنین اسب گذر به چنین اسب گذار و به چنین اسب گراز
رخ دولت بفروز، آتش فتنه بنشان دل حکمت بزدای، آلت ملکت به طراز
بر همه خلق ببند و به همه کس بگشای درهای حدثان و خمهای بگماز
نجهد از بر تیغت، نه غضنفر، نه پلنگ نرهد از کف رادت، نه بضاعت، نه جهاز
ماه را راس و ذنب ره ندهد در هر برج تا ز سعد تو ندارند مر این هر دو جواز
ذاکر فضل تو و مرتهن بر تواند چه طرازی به طراز و چه حجازی به حجاز
نصرت از کوهه‌ی زینت نه فرودست و نه بر دولت از گوشه‌ی تاجت نه فرازست و نه باز
همچنین دیر زی و شاد زی و خرم زی همچنین داد ده و نیزه زن و بخل گداز
دست زی می بر و بر نه به سر نیکان تاج جام بر کف نه و بر نه به دل اعدا گاز
کش و بند و بر و آر و کن کار و خور و پوش کین و مهر و غم و لهو و بد و نیک و می و راز
ده و گیر و چن و باز و گز و بوس و روو کن زر و جام و گل و گوی و لب و روی و ره ناز
دل خویش و کف خویش و رخ خویش و سر خویش بزدای و بگشای و بفروز و بفراز