در وصف بهار و مدح فضل بن محمد حسینی

وقت بهارست و وقت ورد مورد گیتی آراسته چو خلد مخلد
گیتی فرتوت گوژپشت دژم روی بنگر تا چون بدیع گشت و مجدد
برنا دیدم که پیر گردد، هرگز پیر ندیدم که تازه گردد و امرد
نرگس چون دلبریست سرش همه چشم سرو چون معشوقه‌ایست تنش همه قد
لاله تو گویی چو طفلکیست دهن باز لبش عقیقین و قعر کامش اسود
برگ بنفشه به خم، چون پشت درمزن نرگس چون عشر در میان مجلد
سوسن، چون طوطی ز بسد منقار باز به منقارش از زبانش عسجد
نرگس، چون ماه در میان ثریا لاله، چو اندر کسوف گوشه‌ی فرقد
شاخ گل از باد کرده گردن چون چنگ مرغان بر شاخ گشته نالان از صد
بلبل بر گل بسان قولسرایان پاش به دیبا و خیزرانها در ید
مرغ چنان بوکلک دهانش به تنگی در گلوی او چگونه گنجد معبد
کبک دری گر نشد مهندس و مساح اینهمه آمد شدنش چیست به راود
نوز گل اندر گلابدان نرسیده قطره بر او چیست چون گلاب مصعد
نوز نبرداشته ست مار سر از خواب نرگس، چون گشت چون سلیم مسهد
ابر چنان مطرد سیاه و بر او برق همچو مذهب یکی کتاب مطرد
فضل محمد که هیچ کس نشناسد فضل محمد چنانکه فضل محمد
صاحب عادات نیک و سید سادات قاعده‌ی مکرمات و فایده‌ی حد
تاش به حوا، ملک خصال، همه‌ام تاش به آدم، بزرگوار همه جد
بار خدایی که جود را و کرم را نیست جز او در زمانه منزل ومقصد
چون علوی و حسینی است ستوده دو طرف او، چنان دو حد مهند