زیرا که ولایت چو تنی هست و درآن تن
|
|
این حاشیه شاه رگست و شریانست
|
دستور طبیبست که بشناسد رگ را
|
|
چون با ضربان باشد و چون بیضربانست
|
چون با ضربانست کند قوت او کم
|
|
ورکم نکند، بیم خناق از هیجانست
|
چون بیضربان باشد، نیرو دهد او را
|
|
ورنه دل ملکت را بیم یرقانست
|
این کار وزارت که همیراند خواجه
|
|
نه کار فلان بن فلان بن فلانست
|
بود آن همگان را غرض و مصلحت خویش
|
|
این را غرض و مصلحت شاه جهانست
|
هرگز ندهد خردمنش را بر خود راه
|
|
کز خردمنش محتشمانرا حدثانست
|
از پشه عنا و الم پیل بزرگست
|
|
وز مور، فساد بچهی شیر ژیانست
|
خسرو تنهی ملک بود او دلهی ملک
|
|
ملکت چو قرآن، او چو معانی قرانست
|
ملکت چو چراگاه و رعیت رمه باشد
|
|
جلاب بود خسرو و دستور شبانست
|
لشکر چو سگان رمه و دشمن چون گرگ
|
|
وین کار سگ و گرگ و رمه با رمه بانست
|
ما را رمهبانیست نه زو در رمه آشوب
|
|
نه ایمن ازو گرگ و نه سگ زو به فغانست
|
هرگز نکند با ضعفا سخت کمانی
|
|
با آنکه بداندیش بود، سخت کمانست
|
تا بر بم و بر زیر نوای گل نوش است
|
|
تا بر گل بربار خروش ورشانست
|
عمر و من او را نه قیاس و نه کران باد
|
|
چون فضل و منش را نه قیاس و نه کرانست
|
بادا به بهار اندر چندانکه بهارست
|
|
بادا به خزان اندر چندانکه خزانست
|