ولی غیر از رضای او نجستند | به پیش او ورای او نجستند | |
یکی بزم طرب آماده کردند | صراحی هر چه بد پر باده کردند | |
به محفل هر چه میبایست بردند | به جان پا در ره خدمت فشردند | |
نهالیها نهادند و برفتند | در آن بیدار شب تا روز خفتند | |
یکی آگه نشد زیشان که شیرین | چسان آسود با فرهاد مسکین | |
مگر پر کار گلبانوی هشیار | که چون کوکب دو چشمشبود بیدار | |
فراز پشتهای از دور تا روز | ز حسرت بد دهانش باز چون یوز | |
به جاسوسی ز خسرو بود مأمور | که بیاجری نباشد هیچ مزدور |