در نوشتن شیرین جواب خسرو را و عتاب کردن بدو در عشق و محبت با دیگران

که از ما آفرین بر آن خداوند که نبد در خداوندیش مانند
خداوندی که هست آورد از نیست جز او از نیست هست آور، دگر کیست
سپهر از وی بلند و خاک از او پست بلند و پست را او می‌کند هست
یکی را طبع آتشناک داده‌ست یکی را مسکنت چون خاک داده‌ست
یکی را بار نه کرد و قوی دست یکی را بارکش فرمود و پا بست
یکی را گفت رو آتش بر افروز یکی را گفت چون خاشاک می‌سوز
یکی را توتی شهد و شکر کرد یکی را قوت دل خون جگر کرد
به خسرو داد مغروری که می‌تاز به شیرین داد مسکینی که می‌ساز
به خسرو هر چه خواهی گفت میگوی به شیرین هر چه جوید گفت میجوی
کرم گستر خدیوا، سرفرازا عدالت پرورا، مسکین نوازا
زهی هر کام از اختر جسته دیده شکر را رام و شیرین را رمیده
رسید آن نامه یعنی خنجر تیز رسید آن نامه یعنی تیغ خون ریز
روان افروخت اما همچو آذر جگر پرورد لیکن همچو خنجر
نمود آن ناوک زهر آب داده به دل از آنچه می‌جستی زیاده
اثر چندان که می‌جویی فزون‌تر جگر چندان که خواهی غرق خون‌تر
ز بی‌انصافی شاهم به فریاد کزین سان بسته شیرین را به فرهاد
ز بیم آن شهم درتهمت افکند که بر شکر زند لعلم شکر خند
زدی طعنم که گر مسکین نوازی چرا با بی دلی چون من نسازی
تو شاهی پادشاهان ارجمندند نیاز عشق برخود چون پسندند
تو نازک طبع و شیرین آتشین خوی به هم کی سر کنند آن طبع و این خوی