بهار دلکش و باغ معانی
|
|
چنین پیدا کند راز نهانی
|
که شیرین آن بهار گلشن راز
|
|
بهاران شد به دشتی غصه پرداز
|
بهشتی کوثر اندر چشمه سارش
|
|
دم عیسی نهان در نوبهارش
|
فضایش چون سرای میفروشان
|
|
هوایش چون دماغ باده نوشان
|
همه صحرا گرفته لاله و گل
|
|
خروش ساری و دستان بلبل
|
زبان سوسنش از گفت خاموش
|
|
که آهنگ تذوراتش کند گوش
|
به پای چشمه با گلهای شاداب
|
|
فروغ آتش افزون گشته از آب
|
ز سنگش لالههای آتشین رنگ
|
|
برآورده برون چون آتش از سنگ
|
در او رضوان به منت گشته مزدور
|
|
ز خاکش برده عطر طره حور
|
گلش یکسر به رنگ ارغوان بود
|
|
ولیکن با نشاط زعفران بود
|
ز خاکش سبزه چون خنجر دمیده
|
|
به قصد جان غم خنجر کشیده
|
ز بس در وی درخت سایه گستر
|
|
نبودش جز سیاه سایه پرور
|
نگون بید موله در سمن زار
|
|
سمن را سجده میبردی شمن زار
|
از آن ساغر که نرگس داده پیوست
|
|
شقایق خورده و افتاده سرمست
|
از آن لحنی که موزون کرده شمشاد
|
|
شنیده سرو و گشته از غم آزاد
|
نگون از کوه سیل از ابر آزار
|
|
توگفتی کوهکن گرید به کهسار
|
چمن از باد گشته عنبر آگین
|
|
تو گفتی طره بگشادهست شیرین
|
چمان در آن چمن شیرین مه رو
|
|
چو شاخ طوبی اندر باغ مینو
|
ز قامت سرو بن را جلوه آموز
|
|
شقایق را ز عارض چهره افروز
|
ز درویش ارغوان را آب رفته
|
|
ز مویش سنبل اندر تاب رفته
|