گفتار درآوردن خادمان شیرین فرهاد را در نزد آن ماه جبین و دلربایی آن نازنین از فرهاد

دوانیدند بر وسعتگه کام نیاز اندر ترقی گام در گام
چو شد نزدیک از گرد تکاپوی غبار دامن افشاندن ز آنسوی
فرو جستند و رخ بر خاک سودند به دأب کهتران خدمت نمودند
نگار نوش لب، ماه شکر خند عبارت رابه شکر داد پیوند
به شیرین نکته‌های شکرآمیز به قدر وسع هر یک شد شکر ریز
سخن طی می‌شد از نسبت به نسبت چنین تا صنعت و ارباب صنعت
بگفت از اهل صنعت با که یارید ز صنعت پیشگان با خود که دارید
بگفتند از فنون دانش آگاه دو صنعت پیشه آوردیم همراه
دو مرد کاردان در هر هنر طاق به منشور هنر مشهور آفاق
نسق بند رسوم هر شماری هزار استاد و ایشان پیشکاری
چه افسون‌ها که بر هر یک دمیدیم که آخر بوی تأثیری شنیدیم
نخستین کاردان بنای پرکار نمی‌جنباند از جا پای پرگار
ز هر سحری که می‌بستیم تمثال دمیدی باطل السحری ز دنبال
به هر افسون که می‌بردیم ناورد به یک جنباندن لب دفع می‌کرد
لب عذر آوری بر هم نمی‌بست یک آری از لبش بیرون نمی‌جست
چه مایه گنج سیم و زر گشادیم که تا با او قرار کار دادیم
زهی پر عقده کار بینوایی که چون زر نیستش مشگل گشایی
عجب چیزیست زر! جایی که زر هست به آسانی مراد آید فرادست
بلرزد کاردان زان کار پر بیم که برناید به امداد زر و سیم
به ما از سنگ فرسا کار شد تنگ که یکسان بود پیش او زر و سنگ