بر آن صنعتگران دانش اندیش
|
|
برون دادند زینسان قصهی خویش
|
که زیر پرده ما را حکمرانیست
|
|
که چون پرویز او را همعنانیست
|
به ارمن سکهی شاهی به نامش
|
|
ولی از ماه تا ماهی غلامش
|
همایون پیکری تاووس تمثال
|
|
بسی باز سپید او را به دنبال
|
ز خور در پیش روی نور پاشش
|
|
بگردد راه مه از دور باشش
|
جهان در قبضهی تسخیر دارد
|
|
بسا شاهان که در زنجیر دارد
|
در آن مجلس که با احسان فتد کار
|
|
کسی باید که آنجا زر کند بار
|
به میلی چند از این آب وهوا دور
|
|
بهشتی هست در وی جلوهی حور
|
خوش افتادهستش آنجا عیش رانی
|
|
فروچیده بساط شادمانی
|
هوس دارد یکی قصر دل افروز
|
|
به بیمثلان صنعت صنعتآموز
|
ز خاره پایهاش را زیر پایی
|
|
ز استادان در او کار آزمایی
|
ازین صنعت نگارانی که دیدیم
|
|
به این صنعت شما را بر گزیدیم
|
ندارد دیگری این خط پرگار
|
|
شما را رنجه باید شد در این کار
|