به جاسوسان سپرده راه پرویز
|
|
خبردار از شمار گام شبدیز
|
اگر بر سنگ خوردی نعل شبرنگ
|
|
وزان خوردن شراری جستی از سنگ
|
هنوز آثار گرمی با شرر بود
|
|
کز آن در مجلس شیرین خبر بود
|
خبر دادند شیرین را که خسرو
|
|
به شکر کرده پیمان هوس نو
|
از آن پیمان شکن یار هوس کوش
|
|
تف غیرت نهادش در جگر نوش
|
از آن بد عهد دمساز قدم سست
|
|
تراوشهای اشکش رخ به خون شست
|
از آن زخمی که بر دل کارگر داشت
|
|
گذار گریه بر خون جگر داشت
|
از آن نیشش که در جان کار میکرد
|
|
درون سنگ را افکار میکرد
|
نه غیرت با دلش میکرد کاری
|
|
کز آسیبش توان کردن شماری
|
دو جا غیرت کند زور آزمایی
|
|
چنان گیرد کز و نتوان رهایی
|
یکی آنجا که بیند عاشق از دور
|
|
ز شمع خویش بزم غیر پر نور
|
دگر جایی که معشوق وفا کیش
|
|
ببیند نوگلی با بلبل خویش
|
چو شیرین را ز طبع غیرت اندوز
|
|
شکست اندر دل آن تیر جگر دوز
|
بر آن میبود کرد چارهای پیش
|
|
که بیرون آردش از سینه ریش
|
ولی هر چند کوشش بیش میکرد
|
|
دل خود را فزونتر ریش میکرد
|
نه خسرو در دلش جا آنچنان داشت
|
|
که آسان مهرش از دل بر توان داشت
|
چو در طبع کسی ذوقی کند جای
|
|
عجب دارم کزان بیرون نهد پای
|
ز بیخ و بن درختی کی توان کند
|
|
کز آن بر جا نماند ریشهای چند
|
نهالی بود خسرو رسته زان گل
|
|
ز بیخ و ریشه کندن بود مشکل
|
نمیرفت از دل شیرین خیالش
|
|
که با جان داشت پیوند آن نهالش
|