گفتار در آرایش و نکویی سخن

فلک در خطبه‌اش جایی نهد پا که هست از منبرش سد پایه بالا
به منشوری که طغرا شد به نامش نویسند از امیران کلامش
سخن را من غلام خانه زادم ولیکن اندکی کاهل نهادم
به خدمت دیر دیر آیم از آنست که با من گاهگاهی سرگرانست
کنم این خدمت شایسته زین پس که نبود پیشخدمت تر ز من کس
بر این آفتابم ایستاده قرار ذرگی با خویش داده
کمال است او همه، من جمله نقصم قبولم کرده اما زان به رقصم
بدین خورشید اگر چه ذره مانند نخواهم یافت تا جاوید پیوند
ولی این نام بس زین جستجویم که در سلک هواداران اویم
چه شد کاین کور طبعان نظر پست کزین خورشید کوری دیده‌شان بست
کنندم زین هواداری ملامت من و این شیوه تا روز قیامت