طراز پیکری بستی بر آن گل
|
|
که آمد عاشق او جان به سد دل
|
به ده جا خادمانش داشتی باز
|
|
که گفتی خاک و چندین قدر اعزاز
|
به خاک این قدر دادن رمز کاریست
|
|
که عزت پیش ما در خاکساریست
|
چه شد گو خاک باش از جمله در پس
|
|
منش برداشتم، این عزتش بس
|
بر آن خادمان کش داشتی پیش
|
|
دوانیدی به خدمت سد حشر بیش
|
همه فرمان برانی کارفرمای
|
|
همه در راه خدمت پای برجای
|
از آن ده خادم ده جا ستاده
|
|
مهیا هر چه فرماید اراده
|
چه ده خادم که ده مخدوم عالم
|
|
مبادا از سر ما سایه شان کم
|
نشاندی پنج از آنها بر در بار
|
|
ز احوال همه عالم خبردار
|
گذر داران جسم و عالم جسم
|
|
بر ایشان راه صورتها ز هر قسم
|
ز خاصان پنج با او گاه و بیگاه
|
|
ندیده هیچگه بیرون درگاه
|
شده هر یک به شغل خاص مأمور
|
|
به یک جا جمع لیک از یکدیگر دور
|
همه ثابت قدم در راز داری
|
|
همه با یکدیگر درسازگاری
|
یکی آیینه ایشان را سپردی
|
|
که خود دانی که زنگش چون ستردی
|
ز بیرون هر چه برقع برگشاده
|
|
در آن آیینه عکسش اوفتاده
|
چنین آیینهای آنرا که پیش است
|
|
اگر خود بین شود برجای خویش است
|
دماغش را به مغز آراستی پوست
|
|
دلی دادیش کاین خلوتگه دوست
|
ز دل راهی گشادی در دماغش
|
|
فکندی آتش دل در چراغش
|
چراغش را خرد پروانه کردی
|
|
ز رشکش عالمی دیوانه کردی
|
اگر عقل است اگر طبع است اگر هوش
|
|
لوای خدمتش دارند بر دوش
|