به ملک غم اگر نه شهریارم
|
|
ز مو بر سر چه چتراست اینکه دارم
|
منم چون موی خود گردیده باریک
|
|
چو شام تار روزم گشته تاریک
|
به بند بیکسی دایم گرفتار
|
|
بسان عنکبوتم رو به دیوار
|
چنین تا چند از غم زار باشم
|
|
بدینسان روی بر دیوار باشم
|
چو پر دلگیر میگردید از غار
|
|
قدم میماند بر دامان کهسار
|
فغان کردی ز بار کوه اندوه
|
|
فکندی هایهای گریه در کوه
|
چو یکچندی شد آن وادی مقامش
|
|
چو مجنون دام و دد گردید رامش
|
چو کردی جا در آن غار غم افزا
|
|
گرفتندی به دورش وحشیان جا
|
کند تا بزمگاهش را منور
|
|
چراغ از چشم خود میکرد اژدر
|
زدی دم بر زمین شیر پر آشوب
|
|
مقامش را ز دم میکرد جاروب
|
منقش متکایش یوز میشد
|
|
پلنگش بستر گلدوز میشد
|
ز غم یکدم نمیشد آرمیده
|
|
به چشم آهوان میدوخت دیده
|
به یاد چشم او فریاد میکرد
|
|
ز مردم داری او یاد میکرد
|