ناقه‌ی خیال در وادی سخن راندن و لعبت نظم را در هودج اندیشه نشاندن در رفتن ناظر از اقلیم وصال و خیمه زدن در سرمنزل رنج و ملال

چنین تا چند در یکجا نشینیم ز حد شد تا به کی از پا نشینیم
به یک جا خانه آن مقدار کردیم که خود را پیش مردم خوار کردیم
ز ما دلگیر گردیدند یاران به جان گشتند دشمن دوستداران
خوش آنکس را که یکجا نیست مسکن نه کس را دوست می‌بیند نه دشمن