رفتن معلم به در خانه‌ی دستور و بیان کردن عشق ناظر نسبت به منظور و مقدمه‌ی درد فراق و آغاز حکایت اشتیاق

گهی در پهلوی هم جا گزینند زمانی روبروی هم نشینند
بود دایم به مکتب درسشان حرف کنند این نوع عمر خویشتن صرف
بدینسان حرف ها می‌کرد اظهار که تا مجلس تهی گردد ز اغیار
از آن پس گفت تا داند خداوند که بد می‌بینم او را حال فرزند
به دام عشق منظور است پا بست زمام اختیارش رفته از دست
اگر یک لحظه حاضر نیست منظور از او افتد به مکتبخانه سد شور
نشیند گوشه‌ای از غصه دلتنگ ز دلتنگی بود با خویش در جنگ
گزد انگشت چندانی که در مشت سیه سازد چو نوک خامه انگشت
دمی بندد ز تکرار سبق لب که من دیگر نمی‌آیم به مکتب
زمانی در گریبان آورد سر گهش چون حلقه ماند چشم بر در
چو منظور از در مکتب درآید نماند رنج و اندوهش سرآید
درآید در مقام همزبانی کند آهنگ عیش و شادمانی
غرض کز خواندن درس است آزاد بود درس آنچه هرگز نیستش یاد
شد از گفتار او دستور از دست پی آزار ناظر از زمین جست
معلم دامنش بگرفت و بنشاند حدیث چند از هر در بر او خواند
که اینها این زمان سودی ندارد نمودش گر بود بودی ندارد
بباید چاره‌ای کردن در این کار که گرداند ازین بارش سبکبار
و گرنه کار او بد می‌شود زود از این دردش نخواهد بود بهبود
ز هر بحثی حدیثی کرد اظهار سخنها گفت در تدبیر این کار
پس آنگه خواست دستوری ز دستور زمین بوسید و از دستور شد دور