نهان در هر بلایش سد تنعم
|
|
به هر اندوه او سد خرمی گم
|
به جام او مساوی شهد با زهر
|
|
در او یکسان خواص زهر و پازهر
|
فراغت بخشد از سودای غیرت
|
|
رهاند خاطر از غوغای غیرت
|
نشاند در مقام انتظارت
|
|
که کی آید برون از خانه یارت
|
دمی گر دیرتر آید برون یار
|
|
ز دل بیرون رود طاقت به یکبار
|
شود وسواس عشقت رهزن صبر
|
|
کنی سد چاک در پیراهن صبر
|
لباس صبر تا دامن دریدن
|
|
گریبان چاک هر جانب دویدن
|
در آن راهش که روزی دیده باشی
|
|
ز مهرش گرد سر گردیده باشی
|
روی آنجا به تقریبی نشینی
|
|
سراغش گیری از هر کس که بینی
|
که گردد ناگهان از دور پیدا
|
|
نگاهش جانب دیگر به عمدا
|
به شوخی دیده را نادیده کردن
|
|
به تندی از بر عاشق گذردن
|
به هر دیدن هزاران خنده پنهان
|
|
تغافل کردنی سد لطف با آن
|
بدینسان مدتی بودند دمساز
|
|
دلی فارغ ز چرخ حیله پرداز
|
شبی چون طرهی منظور ناظر
|
|
به کنجی داشت جا آشفته خاطر
|
درآن آشفتگی خواب غمش برد
|
|
غم عالم به دیگر عالمش برد
|
میان بوستانی جای خود دید
|
|
چه بستان، جنتی مأوای خود دید
|
چنار و سرو را در دست بازی
|
|
لباس سبزه از شبنم نمازی
|
به زیر سایهی سرو و صنوبر
|
|
به یک پهلو فتاده سبزه تر
|
صنوبر صوف سبز افکنده بر دوش
|
|
درخت بید گشته پوستین پوش
|
در آن گلشن نظر هر سو گشادی
|
|
که ناگه ز آن میان برخاست بادی
|