لوح معنی در دامن حکایت نهادن و زبان به درس نکته گشادن در تعریف مکتبی که لعبت خانه‌ی چین از او نشانه‌ایست و حدیث خلدبرین افسانه‌ای

چو آن میم دهان گشتی سخن ساز چو میم از حیرتش ماندی دهان باز
چو بر حیرانی ناظر نظر کرد به دل شهزاده را چیزی اثر کرد
به خود می‌گفت کاین حیرانیش چیست به سویم دیدن پنهانیش چیست
چرا چون می‌کنم نظاره‌ی او شود تغییر در رخساره‌ی او
تغافل گر زنم بیتاب گردد بر او گر تیز بینم آب گردد
به دل پیوسته بود این خار خارش که چون آرد سری بیرون ز کارش
به راه عشق از آن خوشتر دمی نیست به آن عشرت فزایی عالمی نیست
که بیند یار زیر بار شوقت شکی پیدا کند در کار شوقت
ترا ساقی کند چشم فسون ساز که در مستی گشایش پرده از راز
لبش با دیگری در بذله‌گویی نهانی غمزه‌اش در رازجویی
تبسم را به دلجویی نشاند نظر سویت به جاسوسی دواند
وگر در پرده پنهان سازی آن راز کند از ناز قانون دگر ساز
بفرماید به ترک چشم خونریز که نوک خنجر مژگان کند تیز
دهد هندوی زلفش عرض زنجیر کشد ابروی خوبش بر کمان تیر
به جانت درزند از ناز پنجه کشد زلفش دلت را در شکنجه
اگر اظهار آن معنی نمودی به روی خود در سد غم گشودی
و گر کردی نهان راز جمالش بسا شادی که دیدی از وصالش