شیر حکمت از پستان خامه گشادن و طفل فسانه را در مهد خیال پرورش دادن در آغاز حکایت عشقبازی و ابتداء روایت نکته سازی

محیط معرفت دل در بر او کف دریای دین موی سر او
به قدی چون کمان در چله دایم بنای گوشه گیری کرده قایم
چو رخ بنمود آن پیر فتاده ز اسب خویشتن شه شد پیاده
شه و دستور در پایش فتادند نقاب از روی راز خود گشادند
به و ناری برون آورد درویش از آنها داشت هر یک را یکی پیش
نظر زان نار خرم گشت بسیار که روشن دید شمع بخت از آن نار
پس آنگه داد ایشان را بشارت که بر چیزیست آن هر یک اشارت
وزیر از به بسی چون نار خندید که درد خویشتن را زان بهی دید
به خسرو مژده‌ی آن می‌دهد نار که گردد گلبن بختش گران یار
به تخت دور در کم روزگاری از و سر بر فرازد تاجداری
خدا بخشد به دستور خداوند در این گلزار یک نخل برومند
ولی باشد چو به با چهره زرد ز آه عاشقی رخسار پر گرد
دل دستور خرم بود از آن به که دردش می‌شود گویا از آن به
ولی در نار حرف پیرش انداخت چو شمع از بار غم دلگیرش انداخت
بلی بوی بهی نبود در آن باغ ز نارش نیست یک دل خالی از داغ
در این گلشن که خندان گشت چون نار که چشم از خون نگشتش ناردان بار
به نزدیکش دمی چون آرمیدند دعا گویان از او دوری گزیدند
سوی بستانسرای خویش راندند برای میوه نخل نو نشاندند
از آن مدت چو شد نه ماه و نه روز شبی سرزد و مهر عالم افروز
وزیر و شاه را زان مژده دادند ز گنج سیم قفل زر گشادند