که جای خشت زن بزم شراب است
|
|
به جای قالب خشتش رباب است
|
کشد چون آتش خشمش زبانه
|
|
برآرد دود از چشم زمانه
|
به روز جنگ چون بر پشت شبرنگ
|
|
کند او عزم میدان تیغ در چنگ
|
ز هر جانب برآید نعره کوس
|
|
دهد سوفار ناوک جمله را بوس
|
نفیر سرکشان افتد به عالم
|
|
خورد مرغ حیات بیدلان رم
|
دلیران را به خون گلگون تبر زین
|
|
پلنگی چند ناخن کرده خونین
|
پی پرواز مرغ روح لشکر
|
|
ز هر جانب شود شمشیر شهپر
|
برآرد تیغ چون مهر جهانسوز
|
|
شود در عرصهی کین آتش افروز
|
گهی بر غرب راند گاه بر شرق
|
|
به شرق و غرب از تیغش جهد برق
|
گریزد لشکر خصم از صف کین
|
|
بدانسان کز شهب خیل شیاطین
|
زهی کشور گشا دارای دوران
|
|
جهانگیر و جهاندار و جهانبان
|
تویی آن آفتاب عرش پایه
|
|
که افتد چرخ در پایت چو سایه
|
ترا هر کس به قدر رتبهی خویش
|
|
پی ایثار چیزی آورد پیش
|
کشیدم پیش منهم گوهری چند
|
|
ز درج طبع رخشان جوهری چند
|
تو آن دانا دل گوهر شناسی
|
|
که نیکو گوهر از گوهر شناسی
|
نیم از قسم هر گوهر فروشی
|
|
به سوی گوهر من دار گوشی
|
چه میگویم چه گوهر چند مهره
|
|
به شهر بیوجودی گشته شهره
|
نه آن مقدارها چیزیست دلکش
|
|
که افتد طبع دانا را به آن خوش
|
ز سد بیت ار فتد یک بیت پرکار
|
|
ز طبع من بود آن نیز بسیار
|
الاهی تا در این میدان انبوه
|
|
کشد خورشید خنجر بر سرکوه
|