هزیمت ریخت در ره خار غمشان
|
|
وزان بشکفت گلهای المشان
|
که بود آن کس که سلطان رسالت
|
|
گل نوخیز بستان رسالت
|
به عزم فتح با او کرد همراه
|
|
لوای نصرت « نصر من الله»
|
ز منقارش دو انگشت همایون
|
|
ز پای فتح خار آورد بیرون
|
ز منقارش دو انگشت همایون
|
|
ز پای فتح خار آورد بیرون
|
که تابد غیر از او خیبر گشودن
|
|
دری آن طور از خیبر ربودن
|
در علم نبی غیر از علی کیست
|
|
ز هستی مدعا غیر از علی چیست
|
زهی از آفرینش مدعا تو
|
|
در گنجینهی سر خدا تو
|
گدایانیم از گنج سخایت
|
|
نهاده چشم بر راه عطایت
|
نه سیم و زر گدایی از تو داریم
|
|
گدایی آشنایی از تو داریم
|
در این دریای ناپیدا کناره
|
|
که غیر از غرقه گشتن نیست چاره
|
اگر تو بگذری از آشنایی
|
|
که از موجش دهد ما را رهایی
|
بخار ظلم این دریای پر شور
|
|
چراغ معدلت را کرده بی نور
|
مگر فرمان دهی صاحب زمان را
|
|
که شمعی از تو افروزد جهان را
|
رسد صیت ظهورش تا ثریا
|
|
فرود آید مسیح از دیر مینا
|
ره طی کرده گیرد پیک خور پیش
|
|
دگر ره باز گردد از پی خویش
|
برد آب روان را شوق از کار
|
|
ز بیهوشی دمی افتد ز رفتار
|
بفرماید که برخیزند از خاک
|
|
هواداران وصل او طربناک
|
از این دجال طبعان وارهد دور
|
|
نماند کار و بار عالم این طور
|
بنای ظلم در دوران نماند
|
|
جهان زین بیشتر ویران نماند
|