رو به میدان معانی کردن و تیغ دو زبان برآوردن در مدح شهسواری که از دو انگشت نوک تیغ دو سر دیده‌ی شرک را کور نمود و از بنان ذوالفقار پیکر باب خیبر گشاده

از آنرو صبح این روشندلی یافت که چون ما در دلش مهر علی تافت
ز مهر او منور خانه‌ی خاک به نام او مزین مهر افلاک
قضا چون رایت هستی برافرخت علم را عین نامش سر علم ساخت
قدر بر لوح هستی چون قلم زد به اول حرف نام او رقم زد
ز رفعت در حساب اهل ادراک ده و نه کمترین حرفش به افلاک
نشان نعل دلدل قرص ماهش بساط چرخ ادنی عرصه گاهش
چو کینش سر ز جان مره برزد دو انگشتش بر او تیغ دو سرزد
دو نوک ذوالفقارش بس بر این دال که از دستش سر شرک است پامال
سر شرک از دم شمشیر او پست نبی را دین ز بازویش قوی دست
بنای کفر از او گردید ویران ز خصمش گرم بزم اهل نیران
الا ای از خرد بیگانه گشته به دیو جاهلی همخانه گشته
ز راه رفعت او سر کشیده به کوی پست قدر آن رمیده
پی دجال کیشان بر گرفته به تو نیرنگ ایشان در گرفته
ترا دجال شد چون هادی راه بجز دوزخ کجا یابی وطنگاه
فتادی در پی گمگشته‌ای چند سرا پا در گناه آغشته‌ای چند
به ایجاد جهنم گشته باعث اسیران درک را بوده وارث
سر پستان و گمراهان عالم مقدم بر مقیمان جهنم
شیاطین را به سامان کار از ایشان مقیمان درک را عار از ایشان
در آن دم کز پی تسخیر خیبر ز کین گشتند یاران حمله آور
به اول ساز رسم جنگ کردند در آخر ترک نام و ننگ کردند