ایا مدهوش جام خواب غفلت
|
|
فکنده رخت در گرداب غفلت
|
ازین خواب پریشان سر برآور
|
|
سری در جمع بیداران در آور
|
در این عالی مقام پر غرایب
|
|
ببین بیداری چشم کواکب
|
تماشا کن که این نقش عجب چیست
|
|
ز حیرت چشم انجم مانده بر کیست
|
که میگرداند این چرخ مرصع
|
|
که برمیآرد این دلو ملمع
|
که شب افروز چندین شب چراغ است
|
|
که ریحان کار این دیرینه باغ است
|
چه پرتو نور شمع صبحگاه است
|
|
چه قوت سیر بخش پای ماه است
|
چه جذب است این کزین دریای اخضر
|
|
به ساحل میدواند کشتی خور
|
چه لنگر کوه را دارد زمین گیر
|
|
فلک را هست این سیر از چه تأثیر
|
ز یک جنسند انگشت و زبانت
|
|
به جنبش هر دو از فرمانبرانت
|
زبان چون در دهان جنبش کند ساز
|
|
چه حال است این کز او میخیزد آواز
|
چرا انگشت جنبانی چو در مشت
|
|
نیاید چون زبان در حرف انگشت
|
ترا راه دهان و گوش و بینی
|
|
یکی گردد بهم چون نیک بینی
|
چرا بینی چو گیری نشنوی بوی
|
|
چرا نبود چو لب گوشت سخن گوی
|
چرا چون گوش گیری نشنوی هیچ
|
|
حکایت گوش کن یک دم در این پیچ
|
برون از عقل تا اینجا کسی هست
|
|
که او در پرده زینسان نقشها بست
|
درین پرده که هر جانب هزاران
|
|
فتاده همچو نقش پرده حیوان
|
بیا وحشی لب از گفتار دربند
|
|
سخن در پرده خواهی گفت تا چند
|
همان بهتر که لب بندی ز گفتار
|
|
نشینی گوشهای چون نقش دیوار
|