ای سرا پای وجودت همه زخم و غم و درد
|
|
اینهمه خنجر و شمشیر به جان تو که کرد
|
هیچ مردی سپهی بر سر یک خسته کشد
|
|
روی این مرد سیه باد کش اینست نبرد
|
حال تو آه چه پرسیم چه خواهد بودن
|
|
حال مردی که کشندش به ستم سد نامرد
|
غیر از آن کافتد و از هم بکنندش چه کنند
|
|
شیر رنجور چو بینند شغالانش فرد
|
که خبر داشت که چندین دد آدم صورت
|
|
بهر جان تو ز خوان تو فلکشان پرورد
|
سرد مهری فلک با چو تو خون گرمی آه
|
|
کردکاری که مرا ساخت ز عالم دل سرد
|
چون ترا زیر گل و خاک ببینند افسوس
|
|
آنکه دیدن نتوانست به دامان تو گرد
|
مردم از غم ، چه کنم، پیش که گویم غم خویش
|
|
همه دارند ترا ماتم و من ماتم خویش
|
یارب آنها که پی قتل تو فتوا دادند
|
|
زندگانی ترا خانه به یغما دادند
|
یارب آنها که ز خمخانهی بیدار ترا
|
|
رطل خون درعوض ساغر صهبا دادند
|
یارب آنها که رماندند ز تو طایر روح
|
|
جای آن مرغ به سر منزل عقبا دادند
|
یارب آنها که نهادند به بالین تو پای
|
|
تن بیمار تو بر بستر خون جا دادند
|
یارب آنها که ز محرومیت ای گوهر پاک
|
|
ابر مژگان مرا مایهی دریا دادند
|
زنده باشند و به زندان بلایی دربند
|
|
کز خدا مرگ شب و روز به زاری طلبند
|