یارب آن شب کز جهان میبست بار درد عشق
|
|
برد ازین عالم به آن عالم چه راه آورد عشق
|
خون او گلگونهی رخسارهی جور است از آنک
|
|
شد شهید و رو نگردانید از ناورد عشق
|
عاشق مردانه رفت و حسرت سد مرده برد
|
|
پر بگردد حسن چون او کم بیابد مرد عشق
|
حسن باقی ای بسا لطفی که در کارش کند
|
|
زانکه روحی برد از این عالم بلا پرورد عشق
|
رفت تا بی دوست سوزد از تف جانش بهشت
|
|
واتش دوزخ کند افسرده ز آه سرد عشق
|
روز استقبال روحش آمدند از راه خلد
|
|
روح مجنون پیش و در پس سد بیابان گرد عشق
|
بد قماریهای شترنج مجازی خوش نکرد
|
|
رفت تا جایی که میبازند خاصان نرد عشق
|
میشد و میگفت روحش با تن بسمل شده
|
|
حلق خونین و رخ زرد است سرخ و زرد عشق
|
عشق باخود برد و عالم با هوسناکان گذشت
|
|
زانکه عشق اندر خور او بود و او در خورد عشق
|
ماتم عشق وعزای او چه با عالم نکرد
|
|
کیست در عالم که برخود نوحه ماتم نکرد
|
اهل نطق از گریه شست وشوی دفتر کردهاند
|
|
رخت بخت خود بدان آب سیه تر کردهاند
|
سوخته اهل سخن اوراق و کلک و هر چه هست
|
|
کرده پس خاکسترش در مشت و بر سر کردهاند
|
برق کز دل جسته تا عالم بسوزد هم ز راه
|
|
باز گردانیده وندر سینه خنجر کردهاند
|
توتیان را نی شکر زار تمنا خورده خاک
|
|
نوحه خوان چون زاغ مشکین جامه در بر کردهاند
|
در کسوف گل شده خورشید و حربا فطرتان
|
|
خویش را زندانی سوراخ شپر کردهاند
|
در زده آتش به آب بحر غواصان فکر
|
|
مسکن مرغابیان جای سمندر کردهاند
|
گرم طبعان در فلک آتش فکنده و اختران
|
|
کسوت خاکستری در بر چو اخگر کردهاند
|