مسخی تو چنانکه خانهات را | حاجت به حلیم و مغز خر نیست | |
این شاخ که از گل تو سر زد | جز طعنهی مردمش ثمر نیست | |
هر دشنامی که میتوان گفت | رویش ز تو در کسی دگر نیست | |
هر فعل بدی که میتوان گفت | از سلسلهی شما به در نیست | |
داند همه کس که این دروغ است | نتوان گفتن که ماست دوغ است |
□
گفتم که حدیث مختصر کن | وین عربده با کسی دگر کن | |
در هم نشوی ز گفته ما | اینها عرضیست معتبر کن | |
گفتم که تو شیشه باز داری | جهل است ز سنگ من حذر کن | |
حالا کس و کون یک قبیله | آمادهی میخ چار سر کن | |
خود کاشتهای کنون بیاور | از خانه جوال پر گزر کن | |
این فتنه شده است از تو بر پا | خود دستهاش این زمان به در کن | |
بر کردنی است این سخنها | بشنو که فتاده در دهنها |
□
دشنام به غلتبان رسیدهست | خود را بکش این زمان رسیدهست | |
ناگفتنیی که بود در دل | از دل به سر زبان رسیدهست | |
سد لقمهی طعمهی گلوگیر | نزدیک لب و دهان رسیدهست | |
بر باد شود کنون به رویت | کاین تیر به تیردان رسیدهست | |
آن بند شکست بند ناموس | این بند به کسرشان رسیدهست | |
این پردهی تو درست ماند | مهتاب به این کتان رسیدهست | |
اینست که قیمهات کشیدم | این کارد به استخوان رسیدهست | |
اینست که تیر شد گذاره | شستم به زه کمان رسیدهست |