حبذا چتر واتاقی کاندر او نقاش چین
|
|
حیرت افزاید به حیرت ، آفرین بر آفرین
|
کرده با نقش جدارش معجز عیسی قران
|
|
بوده با صورت نگارش معجز مانی قرین
|
نغمه سازان نشاطش سال و مه مجلس طراز
|
|
صف نشینان بساطش روز و شب عشرت گزین
|
در بساط صید گاهش دیدهی نظارگی
|
|
منتظر کاینک جهد تیر از کمان ، صید از کمین
|
در نظر سیرش چنان آید ز دنبال گوزن
|
|
کاین زمانش گوشت خواهد کند گویا از سرین
|
چشم آن دارد تماشایی که باد ار بگذارد
|
|
بر درخت میوه دارش میوه ریزد بر زمین
|
بهر گل چیدن ز شاخ گلبنش نبود عجب
|
|
دست اگر بیاختیار آید برون از آستین
|
یک سخن میگویم ای رضوان تکلف برطرف
|
|
اینچنین جایی نداری در همه خلد برین
|
باغ عیشآباد هم جاییست، جنت گر خوش است
|
|
دیدهای آن بوستان ، این بوستان را هم ببین
|
چند طرحی گر بری زین باغ چندان نیست دور
|
|
هست در فردوس طرح این عمارتها ضرور
|
عاجزم ، عاجز ، ز وصف مطبخ جان پرورش
|
|
آری آری چون کنم وصفی که باشد در خورش
|
عقل را ترسم بلغزد پای و مستغرق شود
|
|
گر رود در فکر آن یک لخت حوض مرمرش
|
روضهی خلداست و مطبوخات او نزل بهشت
|
|
و آن بلورین روضه اندر صحن حوض کوثرش
|
ای خوشا آن دستگاه کان ، که شد پرداخته
|
|
اصلش از جنسی که فیروزهست اصل گوهرش
|
مطبخی الحق که رضوان را میسر گرشود
|
|
گاه آتش آورد ، گاهی بر خاکسترش
|
غیر رنگ آمیزی از مانی نیاید هیچ کار
|
|
پیش دست نقش پردازان اطاق و منظرش
|
هست پنداری ز سمت الرأس تابان آفتاب
|
|
در میان سقف رخشان پیکر گوی زرش
|
کس خصوصیات گوناگون او را درنیافت
|
|
زانکه در حیرت بماند هر که آید از درش
|
اینهمه خوبی نبخشد دست صنعت خاک را
|
|
هست این پیرایهی خوبی ز جای دیگرش
|
مایهی پیرایهی او التفات شاه ماست
|
|
آن که چرخش چون گدایان بر در مطبخ سراست
|