ای حریم خوش نسیم و ای فضای خوش هوا
|
|
رشک باغ حبتی هم درهوا، هم درفضا
|
خفتگان خاک همچون سبزه از گل سر زنند
|
|
از فضایت گر وزد بر عرصهی گیتی صبا
|
این جوان نورسی شد وان نهال نوبری
|
|
در بهشت ساحتت گر پیری آمد با عصا
|
عکس هر رازی که در دل بگذرد آید پدید
|
|
حوضهی آیینه کردار تو از فرط صفا
|
با صفای او سیاهی کی بود ممکن اگر
|
|
حوضهات باشد بجای چشمه آب بقا
|
ای نسیم باغ عیشآباد، ای باد مسیح
|
|
بسکه هستی روح پرور ، بسکه هستی جانفزا
|
جان آن دارد که از فیض تو بر سقف و جدار
|
|
اندر آن چتر و اتاق دلنشین دلگشا
|
صورت دیوار گردد قابل جسم و جسد
|
|
هیأت اشجار یابد قوت نشو و نما
|
با وجود آنکه حسرت ره ندارد در بهشت
|
|
اهل جنت راست سد حسرت بر این جنت سرا
|
شادمان آنها که اینجا بزم خوشحالی نهند
|
|
بزم خوشحالی نهند و داد خوشحالی دهند
|
ای زده لطف نسیمت طعنه بر باد بهار
|
|
از تو بستان ارم در رشک و جنت شرمسار
|
شادی باد سبک روح تو بردارد ز دل
|
|
بار اندوهی کز آن عاجز بود سد غمگسار
|
دیدن آن فرخ بخشت فرو شوید ز دل
|
|
کلفتی کانرا نشوید وصل سد دیرینه بار
|
گر دهد گلبرگ خندانت به گیتی خاصیت
|
|
ور کند تأثیر خاک خرمت در روزگار
|
گریه را رخت افکند بیرون ز چشم ماتمی
|
|
طرح بزم سور اندازد به طبع سوگوار
|
در بساط خرم انگیزت چه خرم رستهاند
|
|
بر کنار سبزه و آب روان سرو و چنار
|
همچو خرم دل جوانان در شب نوروز و عید
|
|
پایها اندر حنا و دستها اندر نگار
|
در خزانت از گل تر تازه طرف گلستان
|
|
در تموزت از نم شب شسته روی سبزه زار
|
طرح تو شیرین تر از شیرین به چشم کوه کن
|
|
وان بناها چون اساس قصر شیرین استوار
|
این عمارتهای شیرین ترا معمار کیست
|
|
جان فدای طبعش این معمار شیرین کار کیست
|