آنکه پروردهای به نعمت او
|
|
میکنی صبح و شام غیبت او
|
وانکه آدم شدی ز اقبالش
|
|
چون سگ افتادهای به دنبالش
|
از تو بد بیند آنکه باتو نکوست
|
|
اینهمه جرم آن رگ هندوست
|
زین ترا عیب چون توان کردن
|
|
هست کار کلاغ گه خوردن
|
انتقام فلک نمیدانی
|
|
حق نان و نمک نمیدانی
|
تف به روی تو بیحقیقت، تف
|
|
تف بر آن طبع و آن طبیعت تف
|
تف بر آن طبع بیتمیزانه
|
|
تف بر آن روی و ریش هیزانه
|
کشتنت راکه کام مرد و زن است
|
|
کار موقوف نیم گز رسن است
|
اینک از بافق میرسد اسباب
|
|
دو سه گز ریسمان ولی پر تاب
|
روزها گرد بافق گردیدم
|
|
تحفه لایقت همین دیدم
|
تحفهی من که یک دو گز رسن است
|
|
گر پسندی به جای خویشتن است
|
زود از این سر فراز خواهی شد
|
|
و ز سر خلق باز خواهی شد
|
تا نمیری نمیشوی آزاد
|
|
این غل هجو تومبارک باد
|