ای فلک چند ز بیداد تو بینم آزار
|
|
من خود آزرده دلم با دل خویشم بگذار
|
چند ما را ز جفای تو دود اشک به روی
|
|
ما به روی تو نیاریم تو خود شرم بدار
|
از جفاگر غرضت ریختن خون من است
|
|
پا کشیدم ز جهان تیغ بکش دست برآر
|
گشت بر عکس هر آن نقش مرادی که زدم
|
|
جرم بازنده چه باشد که بد افتاد قمار
|
فلک از رشتهی تدبیر نگردد به مراد
|
|
نافه را تار عناکب نتوان کرد مهار
|
داغ اندوه مرا باز مپرسید حساب
|
|
نیست آن چیز کواکب که درآید به شمار
|
گر فلک مرهم زنگار کنم کافی نیست
|
|
بسکه این سینه ز الماس نجوم است فکار
|
سنگباران شدم از دست غم دهر و هنوز
|
|
بخت سر گشتهام از خواب نگردد بیدار
|
چند باشم به غم و غصهی ایام صبور
|
|
چند گیرم به سر کوچهی اندوه قرار
|
میروم داد زنان بر در دارای زمان
|
|
آنکه بر مقصد او دور فلک راست مدار
|
آصف ملک جهان خواجهی با نام و نشان
|
|
سایهی مرحمت شاه سلیمان آثار
|
چرخ پیش نظر همت او پاره مسیست
|
|
که درین مهره گل گشته نهان در زنگار
|
آنکه چونگل به هواداری او خندان نیست
|
|
که درین مهرهی گل گشته نهان در زنگار
|
آنکه چون گل به هواداری او خندان نیست
|
|
هست با سبزه گلنار مدامش سر و کار
|
لیک زهری که بود در ته جامش سبزه
|
|
لیک خونی که بود بر سر داغش گلنار
|
توسن قدر تو زان سوی فلک تا بجهد
|
|
سدرهاش رایض اندیشه کند میخ جدار
|
رشک احسان تو زد در دل دریا آتش
|
|
هست دود دل دریا که شدش نام بخار
|
نیست سر برزده هر گوشه حباب از سر آب
|
|
چشم بر راه کف جود تو دارند بحار
|
گر کمان یک جهت خصم بداندیش تو نیست
|
|
از چه رو تیر دو شاخه کندش از سوفار
|