باز وقت است که از آمدن باد بهار
|
|
بشکفد غنچه و گل خیمه زند در گلزار
|
آید از مهد زمین طفل نباتی بیرون
|
|
دایهی ابر دهد پرورش او به کنار
|
دفتر شکوهی گل مرغ چمن بگشاید
|
|
که چها میکشم از جور گل و خواری خار
|
لب به دندان گزد از قطره شبنم غنچه
|
|
که نکو نیست ز عاشق گله از خواری یار
|
نرگس از باد زند چشمک و گوید که بنال
|
|
که اثرها بکند عاقبت این نالهی زار
|
جدول آب نگر داغ دل از برگ سمن
|
|
غنچهی تازه ببین خنده زن از باد بهار
|
این به رنگیست که عاشق بنماید ساعد
|
|
وان به شکلیست که معشوق نماید دیدار
|
لالهی راغ که دارد خفقانش خسته
|
|
نرگس باغ که سازد یرقانش بیمار
|
هیچ یابی که چرا عنبر تر کرده به مشک
|
|
هیچ دانی که چرا بر لب جو کرده گذار
|
تپش قلب ز عنبر کند این یک چاره
|
|
زردی چشم ز ماهی کند آن یک تیمار
|
زاغ انداخت به گلزار چنین آوازه
|
|
کاینک از کشور وی خیل خزان گشت سوار
|
برگ داران شکوفه شده همراه نسیم
|
|
مینمودند سراسیمه ز هر گوشه فرار
|
بید لرزان شد و پنداشت پی غارت باغ
|
|
سپه برف فرود آمد از این سبز حصار
|
میکند فاخته فریاد که در باغ چرا
|
|
دست زور از پی آزار برآورد چنار
|
نیست بیمش که به یک دم فکند دستش را
|
|
صرصر معدلت خسرو عالی مقدار
|
آنکه از صولت شمشیر جهان آرا برد
|
|
ظلمت ظلم ز آیینه دوران به کنار
|
کان دم از ریزش خود با کف جودش میزد
|
|
لیک چون دید سحاب کرمش گوهر بار
|
کرد پهلو تهی از مردم و شد گوشه نشین
|
|
تا که از سرزنش خلق نیابد آزار
|
ای که از بحر سبق برده کفت در بخشش
|
|
وی که از ابر گرو برده یدت در ادرار
|
مخزن پر گهر و دست گهرپاش ترا
|
|
که یکی بحر محیط است و یکی ابر بهار
|