ز کار بستهی ما عقدهی حرمان که بگشاید | که سازد این کلید و قفل این زندان که بگشاید | |
به گلخن گر روم از رشک گلخن تاب در بندند | به روی ناکسی چون من در بستان که بگشاید | |
چنین کز دیدن هر ناپسندم خون بجوش آمد | اگر نه سیل خون زور آورد مژگان که بگشاید | |
جگر تا لب گره از غصه و سد عقده در خاطر | کجا ظاهر کنم وین عقدهی پنهان که بگشاید | |
طلسم دوستی پرخوف و گنج وصل پردشمن | عجب گنجیست اما تا طلسم آن که بگشاید | |
مگو وحشی که بگشاید در امید ما آخر | خدا بگشایداین در آخر ای نادان که بگشاید |