دگر آن شبست امشب که ز پی سحر ندارد | من و باز آن دعاها که یکی اثر ندارد | |
من و زخم تیز دستی که زد آنچنان به تیغم | که سرم فتاده برخاک و تنم خبر ندارد | |
همه زهر خورده پیکان خورم و رطب شمارم | چه کنم که نخل حرمان به از این ثمر ندارد | |
ز لبی چنان که بارد شکرش ز شکرستان | همه زهر دارد اما چه کند شکر ندارد | |
به هوای باغ مرغان همه بالها گشاده | به شکنج دام مرغی چه کند که پر ندارد | |
بکش و بسوز و بگذر منگر به این که عاشق | بجز این که مهر ورزد گنهی دگر ندارد | |
می وصل نیست وحشی به خمار هجر خو کن | که شراب ناامیدی غم درد سر ندارد |