ناز برگیرد کمان در وقت ترکش بستنت

ناز برگیرد کمان در وقت ترکش بستنت فتنه پاکوبان شود هنگام ابرش جستنت
لاله آتشناک رویاند ز آب و خاک دشت ز آب خوی رخساره از گرد سواری شستنت
پیش دست و قبضه‌ات میرم که خوش مردم کش است در کمان ناز تیر دلبری پیوستنت
تا چه آتشها کند بر هر سر کویی بلند شوخی طبع تو و یک جا دمی نشستنت
وحشیم من جای من میدانگه نخجیر تست نیستم صیدی که باید کشت و باید خستنت