از پی بهبود درد ما دوا سودی نداشت
|
|
هر که شد بیمار درد عشق بهبودی نداشت
|
بود روزی آن عنایتها که باما مینمود
|
|
خوش نمودی داشت اما آنچنان بودی نداشت
|
دوش کامد با رقیبان مست و خنجر میکشید
|
|
غیر قصد کشتن ما هیچ مقصودی نداشت
|
عشق غالب گشت اگر در بزم او آهی زدم
|
|
کی فروزان گشت جایی کاشتی دودی نداشت
|
جای خود در بزم خوبان شمعسان چون گرم کرد
|
|
آنکه اشک گرم و آه آتش آلودی نداشت
|
داشت سودای رخش وحشی به سر، در هر نفس
|
|
لیک از آن سودا چه حاصل یکدمش سودی نداشت
|
وحشی از درد محبت لذتی چندان نیافت
|
|
هر که جسمی ریش و جان درد فرسودی نداشت
|