در ره پر خطر عشق بتان بیم سر است | بر حذر باش در این راه که سر در خطر است | |
پیش از آنروز که میرم جگرم را بشکاف | تا ببینی که چه خونها ز توام در جگر است | |
چه کنم با دل خودکام بلا دوست که او | میرود بیشتر آنجا که بلا بیسپر است | |
شمع سرگرم به تاج سرخویش است چرا | با چنین زندگیی کز سر شب تا سحر است | |
چند گویند به وحشی که نهان کن غم خویش | از که پوشد غم خود چون همه کس را خبر است |