دلم را بود از آن پیمان گسل امید یاریها | به نومیدی کشید آخر همه امیدواریها | |
رقیبان را ز وصل خویش تا کی معتبر سازی | مکن جانا که هست این موجب بی اعتباریها | |
به اغیار از تو این گرم اختلاطیها که من دیدم | عجب نبود اگر چون شمع دارم اشکباریها | |
به سد خواری مرا کشتی وفا داری همین باشد | نکردی هیچ تقصیر، از تو دارم شرمساریها | |
شب غم کشت ما را یاد باد آن روز خوش وحشی | که میکرد از طریق مهر ما را غمگساریها |