تو خاص پادشا شدی و پر شگفت نیست
|
|
شد خاص پادشا پسر خاص پادشا
|
ای عقل را دهای تو، چون ماه را فروغ
|
|
ای فضل را ذکای تو چون دیده را ضیا
|
چون بخت نحس گفتهی من نشنود همی
|
|
نزد تو مستجاب چرا شد مرا دعا
|
معلوم شد مرا که هنوز اندرین جهان
|
|
مانده است یک کریم که دارد مرا وفا
|
چون بر محمد علیم تکیه اوفتاد
|
|
زهره است چرخ را که نماید مرا جفا؟
|
ضعف و فساد بیش نترساندم کز او
|
|
بازوی من قوی شد و بازار من روا
|
ای هر کفایتی را شایسته و امین
|
|
و ای هر بزرگییی را اندر خور و سزا
|
تو شاخ آن درختی کاندر زمانه بود
|
|
برگش همه شجاعت و بارش همه سخا
|
اندر پناه سایهی او بود عمر من
|
|
تا بر روان پاکش غالب نشد فنا
|
یک رویه دوستم من و کم حرص مادحم
|
|
هم راست در خلاام و هم پاک برملا
|
هم مدح، نادر آید و هم دوستی، تمام
|
|
مادح چو بیطمع بود و دوست بیریا
|
نظم مرا چو نظم دگر کس مدان از آنک
|
|
یاقوت زرد نیکو ماند به کهربا
|
هرچند کز برای جزا بایدم مدیح
|
|
والله که بر مدیح نخواهم ز تو جزا
|
آزاده را که جوید نام نکو به شعر
|
|
چون بندگان ز خلق نباید ستد بها
|
در مدحت تو از گل تیره کنم گهر
|
|
هرگز چو مدحت تو که دیده است کیمیا؟
|
امروز من چو خار و گیاام ذلیل و پست
|
|
از باغ بخت، نوکندم هر زمان بلا
|
تو آفتاب و ابری کز فر و سعی تو
|
|
گلها و لالهها دمد از خار و ازگیا
|
ابیات من چو تیر است از شست طبع من
|
|
زیرا یکی کشیده کمانم ز انحنا
|
چون از گشاد بر نظرت شد زمانه راست
|
|
هرگز گمان مبر که ز بخت افتدش بدا
|
بیمار گشت و تیره، تن و چشم جاه و بخت
|
|
ای جاه و بخت تو همه دارو و توتیا
|