هرکه کار خدا کند بیقین
|
|
روزیش میشود فراوانا
|
بعد از آن گفت پیش فرمائید
|
|
قدمی چند ای رفیقانا
|
موشکان جمله پیش میرفتند
|
|
تنشان همچو بید لرزانا
|
ناگهان گربه جست بر موشان
|
|
چون مبارز به روز میدانا
|
پنج موش گزیده را بگرفت
|
|
هر یکی کدخدا و ایلخانا
|
دو بدین چنگ و دو بدانچنگال
|
|
یک به دندان چو شیر غرانا
|
آندو موش دگر که جان بردند
|
|
زود بردند خبر به موشانا
|
که چه بنشستهاید ای موشان
|
|
خاکتان بر سر ای جوانانا
|
پنج موش رئیس را بدرید
|
|
گربه با چنگها و دندانا
|
موشکانرا از این مصیبت و غم
|
|
شد لباس همه سیاهانا
|
خاک بر سر کنان همی گفتند
|
|
ای دریغا رئیس موشانا
|
بعد از آن متفق شدند که ما
|
|
میرویم پای تخت سلطانا
|
تا بشه عرض حال خویش کنیم
|
|
از ستمهای خیل گربانا
|
شاه موشان نشسته بود به تخت
|
|
دید از دور خیل موشانا
|
همه یکباره کردنش تعظیم
|
|
کای تو شاهنشهی بدورانا
|
گربه کرده است ظلم بر ماها
|
|
ای شهنشه اولم به قربانا
|
سالی یکدانه میگرفت از ما
|
|
حال حرصش شده فراوانا
|
این زمان پنج پنج میگیرد
|
|
چون شده تائب و مسلمانا
|
درد دل چون به شاه خود گفتند
|
|
شاه فرمود کای عزیزانا
|
من تلافی به گربه خواهم کرد
|
|
که شود داستان به دورانا
|