دهانش ز آب حیوان آب برده
|
|
عقیقش رونق عناب برده
|
صبا زلفش پریشان کرده در راه
|
|
گلاب انگیز گشته گوشهی ماه
|
بهشت آئین شد از وی خانهی ما
|
|
منور گشت از او کاشانهی ما
|
ز عزت بر سر و چشمش نشاندم
|
|
زرش بر سر، سرش در پا فشاندم
|
ز رویش خانه بستانی دگر شد
|
|
سرای ما گلستانی دگر شد
|
کسی کامی که میجوید همه سال
|
|
چو با دست آیدش چون باشد احوال
|
نشسته او و من استاده خاموش
|
|
در او بکشاده چشم و رفته از هوش
|
چو بیماری که درمان باز یابد
|
|
چو درمان مردهای جان باز یابد
|
ز دل آتش فروزان پیش رویش
|
|
چو شمع از دور سوزان پیش رویش
|
نظر بر شمع رخسارش نهاده
|
|
چو شمعم آتشی بر جان فتاده
|
رمیده صبر و دل از جای رفته
|
|
زبان از کار و زور از پای رفته
|
چو چشم فتنهجویان رفته در خواب
|
|
مسلط گشته بر آفاق مهتاب
|
نشاط انگیز بزمی ساز کردیم
|
|
ز هر سو مطربان آواز کردیم
|
درآمد ساقی از در خرم و شاد
|
|
می آورد و صلای عیش در داد
|
گرفتم از رخش فالی مبارک
|
|
زهی وقت خوش و حال مبارک
|
زبانگ نی فلک را گوش بگرفت
|
|
جهان آواز نوشا نوش بگرفت
|
بخار می خرد را خانه پرداز
|
|
بخور عود و عنبر گشته غماز
|
پیاپی جام زرین دور میکرد
|
|
دو چشمش ناز و ساقی جور میکرد
|
جهان بر عشرت ما رشگ میبرد
|
|
بر آن شب زهره شبها رشگ میبرد
|
خرد را چون دماغ از می سبک شد
|
|
حیا را شیشهی دعوی تنک شد
|