ترا آن به که راه خویش گیری
|
|
شکیبائی در این ره پیش گیری
|
روی چون عاقلان در خانه زین پس
|
|
نگردی این چنین دیوانهی کس
|
مکن با چشم سرمستم دلیری
|
|
که از روبه نیاید شیر گیری
|
مکن با زلف شستم عشقبازی
|
|
که این کاری است با لختی درازی
|
هر آنکس کو نداند پایهی خویش
|
|
ببازد ناگهان سرمایهی خویش
|
کجا مانند تو مسکین گدائی
|
|
رسد در وصل چون من پادشاهی
|
چه خیزد زین گریبان چاک کردن
|
|
فشاندن اشگ و بر سر خاک کردن
|
نگیرد دستت این آشفته کاری
|
|
به کارت ناید این فریاد و زاری
|
ندارم باک اگر دل گرددت خون
|
|
نگیرد در من این نیرنگ و افسون
|
هر آنکو عشق ورزد درد بیند
|
|
سرشکی سرخ و روئی زرد بیند
|
تو این مسکین بدین بیننگ و نامی
|
|
چه جنسی وز کدامانی کدامی
|
تو ای مجنون که عاشق نام داری
|
|
شراب شوق من در جام داری
|
ترا آن به که با دردم نشینی
|
|
که جان در بازی ار رویم ببینی
|
مگر نشنیدهای ای از خرد دور
|
|
که پروانه ندارد طاقت نور
|
برو میساز با اندوه و خواری
|
|
که سازد عاشقان را بردباری
|